عطر باران



به نام خداوند مهربان

 

((من و علی (ع) پدران این امت هستیم.))

این حدیث را

از پیام آور مهربانی ها (ص) ،

در کتابی خواندم.

 چیزی در قلبم تکان خورد؛

و مرا یاد تو انداخت!

تو هم مهربان پدر زمانه ی ما هستی.

مگر جز این است؟!

که تو صاحب این زمانه ای! تو مهربان ترین پدری! 

دریافت فایل
حجم: 3.92 مگابایت
توضیحات: ترانه ی زیبای صبح امید



 


((به نام خداوند مهربان))

 

مثل کبریت کشیدن در باد ، زندگی دشوار است. 

من خلاف جهت آب شنا کردن را مثل یک معجزه باور دارم!

آخرین دانه ی کبریتم را می کشم در باد. هرچه باداباد.

 

((سهراب سپهری))

                                    

 

 



                       


((به نام خداوند مهربان))

 

((من و علی (ع) پدران این امت هستیم.))

این حدیث را

از پیام آور مهربانی ها (ص) ،

در کتابی خواندم.

 چیزی در قلبم تکان خورد؛

و مرا یاد تو انداخت!

تو هم مهربان پدر زمانه ی ما هستی.

مگر جز این است؟!

که تو صاحب این زمانه ای!  تو مهربان ترین پدری! 

----------------------------------------------------

----------------------------------------------------

 

 دریافت
حجم: 3.92 مگابایت
توضیحات: ترانه زیبای صبح امید
 



 


((به نام خداوند مهربان))

 

جاری است هوایت به رگم چون باران

مهر تو چنان رود ، به دل هست روان

 

از روز ازل ، بر لب من نام تو هست

آگاهی و این عشق ، ز تو نیست نهان

 

من شهر به شهر ، در به در رد و نشانت بودم

این در به دری ، جز به لقای تو نیابد پایان!

 

ای دوست! دلم ، گرچه پر از تاریکی ست.

راز دل من را تو بپوشان و مگو با دگران!

 

گویند خطاپوشی و دریاست دلت ای دلبر!

در عشق خودت غرقم کن! مرا ز من باز ستان!

 

 



 


((به نام خداوند مهربان))

 

سکوتم پر ز فریاده

دلم از غصه لبریزه

چشای عاشقم هرشب

به یادش اشک می ریزه

 

آهای ای ابر بارونی

تو از حالم چه می دونی؟

تو این پاییز یخ بسته

تو مهمونی و می مونی

 

چه عطر یاسی پیچیده

شاید شعر منو دیده

بهش سر می زنم هرشب

گمونم باز فهمیده

 

چقدر چه و چرا مونده!

برات چه حرف ها مونده

چقدر غریبه ای امشب

با اونکه آشنا مونده.

 

 



 


((به نام خداوند مهربان))

 

نترس، ترکم کن! ولی با فکر آسوده

جوری برو یادم بره اینجا کسی بوده

 

جوری برو یادم بره رنگ نگاهت رو

یادم بره اون تیله های سرد و ساکت رو

 

رفتی برو! اما. یه روز یادم میفتی

یاد تموم حرف هایی که نگفتی!

 

برو! ولی وقتی که بارونی نباره

بارون هنوزم ، عطرتو یادم میاره

 

وقتی برو که آسمون پربغض و ابری نیست!

گفتم تموم دردمو ، پس دیگه حرفی نیست!

 

 



 


((به نام خداوند مهربان))

 

شیرین در درونش ، شوری به پاست امشب

فرهاد ، کوه کن شد! سوری به پاست امشب

 

شاید صدای این دل از عشق پرده برداشت

فرهاد شرمگین شد! شیرین که تیشه برداشت

 

گویند در ره عشق ، باید ز سر گذر کرد!

باید گذشت و رد شد تا کوی او سفر کرد!

 

جان است گرچه شیرین ، عمر است گرچه زیبا

باید ز مرگ نوشید!  چون شربتی گوارا

 

در راه عشق و ایثار ، فرهاد ها زیادند!

کز جانشان گذشتند.  سر را به باد دادند!

 

 



 


((به نام خداوند مهربان))

 

من در طواف عشقم حول وجود صیاد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد

 

جز نقش روی ماهت چیزی نمانده در یاد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد

 

دار و ندار من را این عشق داده بر باد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد

 

هرگز مباد ای عشق دل بی تو گردد آباد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد

 

در سرزمین احساس یاد تو کرده بیداد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد

 

 



 


In 1922 , Albert Einstein was staying in a hotel in Tokyo. Without any money to tip a hotel deliveryman , he instead gave him a couple of notes on hotel stationery about happiness and success. While the man was probably unable to read the advice. he recognized their value and held on to them.In October of this year, the deliveryman’s nephew sold the notes for 1.3 million dollarOne note said: "Where there’s a will, there’s a way." The other said , "A calm and humble life will bring more happiness than the pursuit of success and the constant restlessness that comes with it." Multi-millionaire Mo Gawdat curiously came to a similar conclusion as Einstein after trying to find his own formula for happiness. On paper , his life ticked every box. He was a top Google executive. He lived in a huge house. He married his university sweetheart and fathered two beautiful children.He was incredibly wealthy. Once he purchased a vintage Rolls-Royce at the drop of a hat.People thought he had the perfect life , but Mo was as miserable as sin.Mo believed happiness could be captured in a computer code. He wanted to develop an algorithm which could bring complete happiness.Together with his son Ali , they created a formula. Mo thought it nailed the art of happiness.And then something terrible happened. Ali was rushed to the hospital for a routine appendix removal. A needle punctured a major artery by mistake.His 21-year-old son’s organs were failing one by one. The time had come to say goodbye.Mo and his wife kissed Ali’s forehead and left the hospital. Grief overwhelmed them.Mo blamed the doctors for his son’s death and he blamed himself.His wife told him blaming other people would not bring Ali back. This struck a chord with Mo.He began to look at Ali’s death in a different light. He heard his son’s voice in his head saying , "I’ve already died, Papa. There is nothing you can do to change that, so make the best of it." Whenever Mo’s mind drifted toward negativity, he would ask what would Ali say in this situation.In the wake of Ali’s death , his father remembered the happiness formula his son had helped him create. H ≥ e – E. "Happiness is greater than or equal to the events of life , minus the expectations of life." He realized that his striving for material things wasn’t making him happy. And his expectations for the way he thought life should be also weren’t making him happy.Mo says, "I’ve changed my expectations. Rather than thinking that my son should never have died, I choose to be grateful for the times we had."Mo now believes that happiness isn’t something we should strive for. It’s about enjoying the present moment and being content with what we’ve got as opposed to what we want.

 

 

 



 


((به نام خداوند مهربان))

 

جاری است هوایت به رگم چون باران

مهر تو چنان رود ، به دل هست روان

 

از روز ازل ، بر لب من نام تو هست

آگاهی و این عشق ، ز تو نیست نهان

 

من شهر به شهر ، در به در رد و نشانت بودم

این در به دری ، جز به لقای تو نیابد پایان!

 

گویند که این راه ، پر از تشویش است!

دانم که پریشان دل من با تو می یابد سامان

 

ای دوست! دلم ، گرچه پر از تاریکی ست.

راز دل من را تو بپوشان و مگو با دگران!

 

گویند خطاپوشی و دریاست دلت ای دلبر!

در عشق خودت غرقم کن! مرا ز من باز ستان!

 

 



 


((به نام خداوند مهربان))

 

آخر شدم در این راه ، عاشق تر از زلیخا

پر دردتر ز شیرین. مجنون ترم ز لیــلا

پنهان شدم ز چشمت ، تا راز دل ندانی!

دردا که راز پنهان ، خواهد شد آشکارا.

 

*مصرع آخر تضمین از حافظ است.*

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 



 


((به نام خداوند مهربان))

 

من در طواف عشقم ، حول وجود صیّاد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد!

 

جز نقش روی ماهت چیزی نمانده در یاد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد!

 

دار و ندار ِ دل را ، چشم ِ تو داده بر باد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد!

 

هرگز مباد ای عشق ، دل بی تو گردد آباد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد!

 

در سرزمین ِ احساس ، یاد تو کرده بیداد

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد!

 

 



 



((به نام خداوند مهربان))

 

در شعرم

نه قافیه ها را جستجو کن ؛

نه به دنبال وزن و آهنگ باش!

در شعر من ،

فقط او را بجوی!

که اوست

آهنگ زندگی من .

و قافیه ی تک تک لحظه هایم .

و تنها نام اوست ؛

که به هر دو دنیایم وزن می دهد.  یا مَهدی!

 



 

 



 



((به نام خداوند مهربان))

 

ای مهربان ترین پدر!

نگاهمان کن .

فقط یک نگاهت کافیست ؛

تا

تمام دردهایمان را

برای همیشه

به دست فراموشی بسپاریم!

همیشه 

به همه گفته ام

دردی که 

تو درمانش کنی

دیگر هرگز باز نمی گردد .  یا مَهدی!

 



 

 



 


((به نام خداوند مهربان))

 

جاری است هوایت به رگم چون باران

مهر تو چُنان رود ، به دل هست روان

 

از روز ازل ، بر لب من نام تو هست

آگاهی و این عشق ، ز تو نیست نهان

 

من شهر به شهر ، در به در رد و نشانت بودم

این در به دری ، جز به لقای تو نیابد پایان!

 

گویند که این راه ، پر از تشویش است!

دانم که پریشان دل من با تو می یابد سامان

 

ای دوست! دلم ، گرچه پر از تاریکی ست.

راز دل من را تو بپوشان و مگو با دگران!

 

گویند خطاپوشی و .  دریاست دلت ای دلبر!

در عشق خودت غرقم کن! مرا ز من بازسِتان!

 

 

 

 


((به نام خداوند مهربان))

 

شیرین در درونش ، شوری به پاست امشب

فرهاد کوه کَن شد! سوری به پاست امشب

 

شاید صدای این دل از عشق پرده برداشت

فرهاد شرمگین شد! شیرین که تیشه برداشت

 

گویند در ره عشق ، باید ز سَر گذر کرد!

باید گذشت و رد شد تا کوی او سفر کرد!

 

جان است گرچه شیرین ، عمر است گرچه زیبا

باید ز مرگ نوشید!  چون شربتی گوارا!

 

در راه عشق و ایثار ، فرهاد ها زیادند!

کز جانشان گذشتند .  سر را به باد دادند!

 

 

 

 


((به نام خداوند مهربان))

 

در شعرم

نه قافیه ها را جستجو کن ؛

نه به دنبال وزن و آهنگ باش!

در شعر من ،

فقط او را بجوی!

که اوست

آهنگ زندگی من .

و قافیه ی تک تک لحظه هایم .

و تنها نام اوست ؛

که به هر دو دنیایم وزن می دهد.  یا مَهدی!

 

 

 

 


((به نام خداوند مهربان))

 

دار و ندار دل را ، چَشم تو داده بر باد.

وای از تو و نگاهت! هر دم امان و فریاد!

 

دور از تو نیست یک دم این خاطر پریشان

هرگز مباد ای عشق! دل بی تو گردد آباد

 

از لحظه ای که کعبه مسجود عارفان شد

من در طواف عشقم ، حول وجود صــیّاد

 

ویرانه ای است این دل ؛ جانا تفقدی کن!

کز بندهای دنیا ، این بنده گــــــردد آزاد

 

گم کرده ام خودم را ؛ ای رَه نما کجایی؟!

یا ربّ نجاتمان ده! از نفس سست بنیاد.

 

می سوزد از نگاهت این جان نیمه ویران

در سرزمین این دل ؛ یاد تو کرده بیــداد

 

صبر از کفم ربوده شوق وصالت ای دوست!

جز نقش روی ماهت ، چیزی نمانده در یاد

 

ای عشق! پرده ها را از روی خود بیَفکن

در هر نوای سازم ، این شور جاودان باد!

 

 

 

 


((به نام خداوند مهربان))

 

شیرین در درونش ، شوری به پاست امشب

فرهاد کوه کَن شد! سوری به پاست امشب

 

شاید صدای این دل از عشق پرده برداشت

فرهاد شرمگین شد! شیرین که تیشه برداشت

 

گویند در ره عشق ، باید ز سَر گذر کرد!

باید گذشت و رد شد تا کوی او سفر کرد!

 

جان است گرچه شیرین ، عمر است گرچه زیبا

باید ز مرگ نوشید!  چون شربتی گوارا!

 

در راه عشق و ایثار ، فرهاد ها زیادند!

کز جانشان گذشتند .  سر را به باد دادند!

 

 

 

 


((به نام خداوند مهربان))

 

شیرین در درونش ، شوری به پاست امشب

فرهاد کوه کَن شد! سوری به پاست امشب

 

شاید صدای این دل از عشق پرده برداشت

فرهاد شرمگین شد! شیرین که تیشه برداشت

 

گویند در ره عشق ، باید ز سَر گذر کرد!

باید گذشت و رد شد تا کوی او سفر کرد!

 

جان است گرچه شیرین ، عمر است گرچه زیبا

باید ز مرگ نوشید!  چون شربتی گوارا!

 

این راه را به جز عشق ، گویند رهبری نیست!

جز عشق را رها کن.! فانوس دیگری نیست!

 

ای ریسمان محکم! چنگی بزن دلم را

تا از نوای این ساز ، یابند منزلم را .

 

بگذار تا صدایم پیچد درون این شهر

باکی ز مردنم نیست! از طعم تلخ این زهر .

 

در راه عشق این بار ، فرهــــــــاد ها زیادند!

کز جانشان گذشتند .  سر را به باد دادند!

 

سر را به دوست دادن ، پایان راه ما نیست!

آغاز عشق ورزی ، پایان ماجرا نیست .

 

 

 

 


((به نام خداوند مهربان))

 

در قلب من جز رد پای تو عبوری نیست

وقتی نباشی ، نیستم! جای صبوری نیست

 

صد بار پرسیدی و صد پاسخ شنیدی!

باور نکردی نازنینم ؛ عشق صوری نیست

 

من ماندم و این شعرهای خالی از آهنگ

باز آ ؛ سزای عاشقان فریاد دوری نیست

 

اینجا بدون تو هوا تاریک تاریک است

آهوی من! بی چشم تو در شهر نوری نیست

 

چون کوه بودم قبل تو ؛ مغرور و بی احساس

باز آ ؛ در این دریای غم. دیگر غروری نیست

 

 

 

 


((به نام خداوند مهربان))

 

در قلب من جز رد پای تو عبوری نیست

وقتی نباشی ، نیستم! جای صبوری نیست

 

صد بار پرسیدی و صد پاسخ شنیدی!

باور نکردی نازنینم ؛ عشق صوری نیست

 

من ماندم و این شعرهای خالی از آهنگ

باز آ ؛ سزای عاشقان فریاد دوری نیست

 

اینجا بدون تو هوا تاریک تاریک است

آهوی من! بی چشم تو در شهر نوری نیست

 

چون کوه بودم قبل تو ؛ مغرور و بی احساس

باز آ ؛ در این دریای غم. دیگر غروری نیست

 

چون رود جاری می شود اشک از نگاه من

خالیست اینجا بعد تو دیگر حضوری نیست

 

 

 

 


((به نام خداوند مهربان))

 

سرباز که نه عمریست که سربار توام ؛ می دانم.

در بند و گرفتار توام می دانم.

می چرخم و می گردم و می جویمت ؛ اما.

اندر خم یک کوچه ی دیدار توام!

می دانم.

یک بار نشد تا بشود این دل رام ؛

من عاشق و دیوانه و بیمار توام می دانم!

نه. جز تو کسی نیست پناهم باشد.

بر زخم دلم ، جز تو که مرهم باشد؟

من واله و حیران توام می دانی!

یک عمر پریشان توام می دانی!

دستی بکش از مهر به روی سر من ؛

من دست به دامان دعاهای توام می دانی!

یک سوره بخوان تا کمی آرام شوم.

من عاشق آن لحن دلآرام توام ؛ می دانی.

 

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها